مریم پاتر

ساخت وبلاگ
چه قدر سخته که میخوام این پست رو بزارم..همیشه میومدم اینجا و از حال و هوای خودم براتون میگفتم .. امااصلا یادم رفته بود که من یک پاترهدم.. تااینکه امروز ، یه تلنگر تلخ، منو به دنیای هری برگردوند..امروز مایکل گمبون، بازیگر نقش پروفسور دامبلدور رو از دست دادیم..بهتره بگم واقعا دامبلدور رو از دست دادیم.. هنوز نتونسته بودم خبر فوت رابی کالترین، بازیگر نقش هاگرید رو هضم کنم که.. متاسفانه...گریه نمیزاره براتون بنویسم..شاید باورتون نشه، اما تک تک کارکترها و بازیگرهای فیلم هری پاتر، انگار جزئی از خانواده م هستن که برای از دست دادن هر کدومشون اشک میریزم و دست خودم نیست..همینطور برای آلن ریکمن عزیز که نقش پروفسور اسنیپ رو داشت...الان یاد اون سکانس آخری افتادم که آلن و مایکل بازی کردند.. هنوزم صدا و نگاه التماسیدامبلدور به اسنیپ رو یادمه..اما الان هیچ کدومشون نیستند..وقتی خبر فوت اعضای هری پاتر و میشنوم، اینطور به نظر میرسه که تموم خاطراتنوجوونی و جوونی م از جلوی چشمم در حال رد شدن هستند..چرا هیچ چیز نیست که تو این روزگار خوشحالم کنه... یادمه وقتی همیشه تو بدترین شرایط زندگیم بودم، به کتاب و فیلم هری رجوعمی کردم و همیشه حرف های دامبلدور بود که آرومم می کرد.. انگار بهم قدرتمی داد که بمونم و شجاعانه با تمام موانع زندگیم بجنگم..همیشه حرفاش یادم هست و خواهد موند...وقتی قلبم آکنده از ناراحتی بابت یک عشق از دست رفته بود، یاد حرف دامبلدورمیوفتادم که می گفت: "دلت برای مرده ها نسوزه، هری. برای زنده ها دلسوزی کن..مخصوصا برای اونهایی که بدون عشق زندگی می کنند."یا وقتی درد و ناامیدی وجودم رو فرا می گرفت، یاد این حرفش میوفتم که می گفت: "شادی رو میشه حتی تو تاریک ترین لحظات هم پیدا کرد.. فقط اگه یه نف مریم پاتر...
ما را در سایت مریم پاتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0maryampatterd بازدید : 51 تاريخ : جمعه 28 مهر 1402 ساعت: 0:56

سلام به دنیای وبلاگ..خیلی دلم براتون تنگ شده بود.. گفتم به بهانه ی تولدم، بیام باهاتون حرف بزنم..هر چند.. چند وقتی ازش گذشته..و من بی رمغ تر از قبل براتون می نویسم.. می نویسم که بماند به یادگار..می نویسم که پشت چشمای اشکبارم، شمع تولد 31 سالگی م رو می دیدم که در حال سوختنه...سوختن جوانی م.. سوختن آرزوهای نرسیده ام.. سوختن فرصت های از دسته رفته ام..سوختن عشق در قلبم.. سوختن سرزندگی و شادی م و....دیگه اون آدم همیشگی نیستم.. مریم سی به بعد خیلی فرق داره با مریم گذشته..مریمی که کلا عوض شد..سن، یک عدد نیست.. برعکس... تو رو خیلی تغییر میده.. تو بزرگ میشی.. با غمهات ... با زخم هات.. نمیدونم کی میخوام درب این قلب بی صحابم رو ببندم که عاشق نشه... که نلرزه..نمی دونم خدا تا کی میخواد باهام بازی کنه.. تا کی میخواد آدمهای اشتباه رو سر راهم قرار بده که بیشتر شکست بخورم.. بیشتر زجر بکشم... بیشتر قلبم بشکنه..نمیدونم اصلا منو برای چی آفرید..!!برای اینکه از اون بالا مسخره م کنه وقتی اشک می ریزم از اینکه یه آشغال دیگه اومد و با احساساتم بازی کرد..!!خب لعنتی، وقتی اون بالا نشستی و می دونی با آشنا شدنم با اون، داغون میشم، چرا یه نشونه ای نمی فرستی که حالیم بشه نرم به اون کلاس مزخرف..اصلا اون ترم نرم زبان.. که با اون آشنا بشم..چرا وقتی همه میگن خدا هوامونو داره، تو چرا نداری.. خدا، دارم اینا رو با گریه می نویسم.. نمیدونم این گریه های منو کی میخوای ببینی..یا عمرمو بگیر.. یا خودم تمومش می کنم...مثل خیلی های دیگه که خودکشی می کنن..میخوام راحت شم .. راحت شم از این زندگی..بارها روشهای مختلفش، روزی صد بار به ذهنم می رسه..اگه هوامو نداشته باشی، یه روز زندگیمو تموم میکنم..ببخشید که هر وقت میاین وبلاگم، با مریم پاتر...
ما را در سایت مریم پاتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0maryampatterd بازدید : 59 تاريخ : دوشنبه 3 مهر 1402 ساعت: 18:13